چشماتو درویش کن !

 

چند روز پیش رفتم آرایشگاه ، یه خانومی هم پسر ۳ ساله اشو با خودش آورده بود .. همه زنها و دخترا زدن زیر خنده بیچاره اون پسره هم مانتو و کیف مامانشو همچی تو بغلش گرفته بود شرم میکرد سرشو هم انداخته بود پایین (ولی زیر چشمی دخترا رو میپایید ، کاملا حواسم بهش بود ) با خودم میگفتم الانه که از خجالت بزنه زیر گریه ! ولی نه ! انگاری خیلی خوش خوشانش شده بود .. چند دقیقه بعد مانتو و کیف مامانشوگذاشت روی صندلی بغلی ، آرنجشو هم گذاشت روی دسته صندلی و دست زد زیر چونه اش و دِه برو ! من خودم با دو تا چشمای خودم میدیدم که چشماش برای انتخابه دخملا واسه دید زدن حراسون شده بود ، دیگه شده بود مثل چشمای اون ماره توی کارتونه رابین هود که وقتی میخواست اون ببره رو هیپنوتیزم بکنه ! مامانش نشست زیر دست خانوم آرایشگر که ابروهاشو برداره ، همینکه کارش تموم شد و اومد پیش پسرش که مانتوشو بپوشه ، پسره به مامانش گفت منم باید بشینم روی اون صندلیه تا خانومه خوشکلم کنه !   دیگه همه آرایشگاه از صدای خنده رفت رو هوا ! هر چی مامانه بهش میگفت تو پسری ، مگه پسره تو کله اش میرفت ؟ همچی اشک میریخت که دل آدم کباب میشد ! بالاخره خانومه آرایشگر اومد بغلش کرد گذاشتش رو صندلی ، با موچینه مامانش یه خورده ابروهاشو اینور و اونور کرد که مثلا ابروهاشو برداشته ! تا اینکه آقا قانع شد ..... خدایا ! پسر بچه هم بود پسر بچه های قدیم !!!!  ....... این بابیه ما هم خیلی شیطون شده ! اونروز داشتم رژ لب میزدم (جونم براتون بگه رژ لبم ever bilena  شماره ۸۲۵) بعد بابیه به اون فلفلی و شیطونی همینجور بی حرکت وایساده بود بر و بر منو نگاه میکرد ! منم اومدم رژ لبو زدم به لبش ! یهو دستاشو برد بالا گفت : عمه آنه بده ! ...آینه رو دادم دستش تا خودشو دید یهو پرید هوا و زد زیر آواز خوسکلا بائد بلقصن خوسکلا بائد بلقصن    اِنده اعتماد به نفسه به خدا ... انقده خندیدیم که نگو ! باورمون نمیشد بچه ای که نیم مثقال قد و وزنو جیک سال سن داره از این اداها بلد باشه ....

نتیجه اخلاقی : این پسرا وقتی کوچیکن ، فقط قدشون کوچیکه و درست بلد نیستن حرف بزنن ، وگرنه همون هیزی هستن که وقتی بزرگ میشن ! ها بوخودا  ...

                                                                                                         

گوش کنین

تو بزرگترین سوالی

که تا امروز بی جوابه

نه تو بیداری نه تو خواب

نه تو قصه وکتابه

برای دونستن تو همه دنیا روگشتم

از میون آتش وباد

خشکی ودریا گذشتم

تو رو پرسیدم وخواستم

از همه عالم وادم

بی جواب اومدم

اما

 حالا از خودت می پرسم

تو روباید از کدوم شهر از کدوم ستاره پرسید؟

از کدوم فال وکدوم شعر پرسیدو دوباره پرسید

تو رو باید از کدوم گل از کدوم گلخونه بویید

تو رو باید با کدوم اسب از کدوم قبیله دزدید؟

غایب همیشه حاضر تو رو باید از چی پرسید؟

از ته دره ظلمت یا نوک قله خورشید؟

اونور اینجا واونجا

اونور امروز وفردا

عمق روح آبی آب

ته ذهن سبز صحرا

مثل زندگی مثل عشق

تو همیشه جاری هستی

تو صراحت طلوع و

نفس هر بیداری هستی

مثل خورشید مثل دریا

روشنی وبا صراحت

تو صمیمیت آبی

واسه شستن جراحت

غایب همیشه حاضر تو رو باید از چی پرسید

از ته دره ظلمت یا نوک قله خورشید؟

تو رو از صدای قلبم لحظه به لحظه شنیدم

تو رو حس کردم تو نبضم

من تو را نفس کشیدم

مثل حس کردن گرما یا حضور یه صدایی...

به تو اما نرسیدم ندونستم تو کجایی

تو رو باید از کی پرسید؟

توروباید با چی سنجید؟

تو رو حس می کنم

اما

کاشکی چشمهام تو رو می دید

غایب همیشه حاضر تو رو باید از چی پرسید

از ته دره ظلمت یا نوک قله خورشید؟

همچنان ...

 

روز سیزده بدر با خاله ام اینا رفتیم اطراف شهر هنوز زیر اندازمونو پهن نکرده بودیم که خوراکی ها اومدن وسط منم که واااااااااااااااااااای باز هنوز چند دقیقه نشده بود که اومده بودیم ، بابامو شوهر خاله ام از اینور رفتن واسه خودشون صفا کنن قدم بزنن و احیانا درد دل از دست خانماشون ..مامی و خاله هم از اونور،  نه از پشت سرمون ، اصن چه میدونم از یه وری رفتن دیگه ولی از وری که به وره پاپی اینا ربطی نداشت ...... من نمیدونم ولم کنین بعدشم منو شیوا موندیمو خوراکی ها هی از خودمون پذیرایی کردیم آی خوردیم آی خوردیم .. ییهو مامی اینا برگشتن سراغ شووراشونو میگرفتن ! اصن به ما چه که شووراتون کجان ! خواستین از همون وری برین که شوشو هاتون رفتن ! اینجا هم نمیذارین یه آب خوش از گلوشون بره پایین ؟ ولی جدی پیداشون نبود دلمون شور میزد که ییهو دیدیم دو تا چیزه سفید روی کوهه مقابل به چشم می خوره ! بله درست حدس زدین جایزه پاپی های بلورین واسه شما ! رفته بودن کوهنوردی از اون بالا هم داشتن سنگ پرونی میکردن و هدفشونم دقیقا محل نشستن ما نوامیسشون بود ! اینو بعدا خودشون اقرار کردن ! عجب پسرای بازیگوشی هستن این دو تا .. یهو دیدیم دارن آتیش بازی میکنن ! بیچاره ها زنهاشون نذاشتن چهارشنبه سوری برن آتیش بازی ، براشون عقده شده و این شده که سر از کوه بردارن بالا کوه آتیش بسوزونن به دور از غرغر های زنهاشون ! طفلکی مردا  ... وقتی اومدن پایین مامانم به شوهر خاله ام میگفت چرا سنگ پرونی میکردین نگفتین خودتونم با اون سنگها قل بخورین پایین ؟ شوهر خاله ام گفت من که به شوهرت گفتم کله زنمو نشونه گرفتم میخوام بزنمش نحسیه سیزده رو بدر کنم ، تو هم دوست داشتی کله خانومتو نشونه بگیر هر دومون راحت شیم ! چه پررووووووو ! بی تربیتا بعدم شوهر خاله نشست کنار خاله و زد زیر آواز : دلبرم دلبر ... به نظر شما معنیه آواز خوندنش چی میتونست باشه ؟ من موندم خدا چه رویی داده به این مردا .... خلاصه که روز سیزده بدر خوش گذشت با حضور شوهر خاله شوخ طبع و گرامی ! حسابی خندوند ما رو

نتیجه اخلاقی : خانومای متاهل یادشون بمونه که سیزده بدر ، شووراشون یقینا قصد جونشونو کردن و هر بلایی ممکنه سرشون بیاد ! پس باید خیلی مراقب باشن

                                                                         

گوش کنین

توی قاب خیس این پنجره‌ها
عکسی از جمعه‌ ی غمگین می‌بینم
چه سیاهه به تنش رخت عزا
تو چشاش ابرای سنگین می‌بینم

داره از ابر سیاه خون می‌چکه
جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه


نفسم در نمی‌آد، جمعه‌ها سر نمی‌آد
کاش می‌بستم چشامو، این ازم بر نمی‌آد

عمر جمعه به هزار سال می‌رسه
جمعه‌ها غم دیگه بی‌داد می‌کنه
آدم از دست خودش خسته می‌شه
با لبای بسته فریاد می‌کنه :

داره از ابر سیا خون می‌چکه
جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه


جمعه وقت رفتنه, موسم دل‌کندنه
خنجر از پشت می‌زنه, اون که همراه منه