از گور برگشته :)

یه زمانی نوشتن هر روزه، هم برام راحت بود هم بزرگترین دغدغه ام، و هم واقعا موضوعی مرتب پیش میومد که بیام درباره اش بنویسم. انگار ذهنم پر از موضوعات ناب دست اول بود که گاهی نمیدونستم کدومو انتخاب کنم. ولی الان؟ کویر خشک و خالی، اونقدر ذهنم خالیه که حالم از همین چند سطری هم که نوشتم بهم میخوره، انگار این انگشتها فقط عادت دارن قٍل بخورن روی صفحه کلید. جون کندم تا حرکت اٍ رو پیدا کردم، یه بارم اشتباهی دستم روی کلید دیگه ای خورد و اتوماتیک وار کلمه ی ریال رو به ق اضاف کرد و شد قریال :))

میخوام ببینم بعد از اینهمه سال در خمره رو باز کردم سرکی بکشم  سرکه ی بلاگ اسکای رو هم بزنم، کدومتون هنوز مث من خل و شنگول اینورا می پلکین؟

خب دیگه خیلی نوشتم، انگشتام خسته شدن :| همین اندازه که نوشتم واسه دست گرمی بود، من دوباره برمیگردم زیرزمین یه صد سال دیگه باز میام سر میزنم ببینم کی پیداش شده.

نظرات 5 + ارسال نظر
kilgh سه‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 11:42 ب.ظ

من همیشه خوش حال می شم از گور برگشته ها رو می بینم.
خیلی خوشحال.
مخصوصا الآن این وبلاگ از ۸۶ آرشیو داره. خیلی به وجد اومدم و کیف کردم. :)))

منم خیلی خوشحال شدم که بالاخره یکی اومد به استقبالم

مهندس هستم رضا تیرمشتاق یکشنبه 29 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 04:51 ق.ظ

مرجان خانم خوشگل سلام
بدون مقدمه و دوستانه بگم همون موقع هم تا اونجایی که من یادم مونده ذهنت کویر و برهوت بود


نَ منطقی نیستی
داریم صحبت میکنیم ... عصبانیت کِ نداره

خُ باشه اون موقع روزی یه دونه رمان برباد رفته صبحا مینوشتی آخرشبم یه دونه فیلم نامه تحویل تلوزیون میدادی

مام کِ هیچ اون موقع دستگیره در بودیم
......
اصلن اینارو بی خیال خودت چطوری؟ خوبی خوشی میزونی؟ ... ایشالا که جواب بله باشه

خیلی خوشحال شدم دیدم هنوز در عالم فانی تشریف دارید
ایشالا کِ حالا حالاها ماشالا و خوش خرم باشی

خدا بکشدت رضا که چقدر خوشحال شدم وقتی دیدم نمردی عجب پارادوکسی! حال کردی؟ ینی درست بشو نیستیا! از همون اول میای دعوا راه بندازی :))
من خوبم از روزگار و همه چی راضی ام شکر خدا، تو چطوری؟

عمه حیتا دوشنبه 7 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 09:41 ق.ظ

سلااااام مرجانی
منو یادت میاد؟
من که تو و گیگیلی آتیش پاره رو خوب یادمه
امروز داشتم الکی تو بلاگ اسکای دنبال خاطرات خاک گرفته م می گشتم، که اتفاقی تو رو دیدم.
خیلی خوشحال شدم دختر
امیدوارم مثه همون سالهات، شاد و پرانرژی باشی همچنان

عمه حیتا جون وای چقدر خوشحالم که بعد از ۱۳ سال برام کامنت گذاشتی چه دورانی داشتیم یادته؟ خیلی حسرت اون روزا رو میخورم البته هنوزم پرانرژی هستما گیگیلی هم هنوز شیطونه خودت خوبی؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 04:44 ب.ظ

یهویی یاد دوازده سال پیش افتادم. چیزی عوض نشده.. جز اینکه به قول تو خالی از نوشتن شدیم.. راستی چی شد اون همه آرزوهای قشنگ.. من هنوز از درون شیطونم و با همه بدبختیایی که نسل ما کشید خوشحالم کارهایی رو کردم که از ته دلم میخواستم.. بقیش مهم‌ نیس.. امیدوارم حال توام خوب باشه و همین کافیه.. // یوسف

راست میگی ۱۲ سال پیش! چرا من واسه عمه حیتی نوشتم ۱۳ سال؟ آره سال ۸۶ بود، چه روزایی! من تو امین گیگیلی نگین سروناز عمه حیتی اون مسعود مشهدی و رضا و دعواهامونو چه بچه بودیم و چه آرزوهایی داشتیم. یادمه آشنایی منو رضا مشتاق با دعوا بود یه عکس از خودش گذاشته بود پر ریش و پشم، منم با کمال پررویی براش نوشتم چه وحشتناکی ینی رضا خون به پا کرد همچی روم قمه کشید بیا و ببین ولی خداییش خوب شد باهاش دعوام شد خیلی جنبه داشت واقعا رفیق بود مث خودت
می می و ومپی رو یادته؟ یادته بازی پت میکردیم؟ یادش به خیر. آخرش بهم یاد ندادی حلیم مشهدی رو چجوری درست می کنن

پ‌نون یکشنبه 8 دی‌ماه سال 1398 ساعت 12:32 ق.ظ http://babune.blogsky.com

خوب باش خو!
بهت نمیاد موج منفی

ریال :)) باور کن صدبار خوردم بهش هنوز نمی‌دونم کدوم کلیده که دیگه نزنمش :))

تو هم مث من بعد قرنی اومدی سراغ وبلاگ مگه نه؟ مشکل اینجاست ((=

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد