امیدواری

نه، خوشمان آمد! همون شنگولای ۱۲ سال پیش  ورجه وورجه دارن هنوز، به نوشتن امیدوار شدم :) میخوام ببینم با اینهمه نوشتن، بالاخره یه نویسنده از توم درمیاد یا نه؟  

خب تصمیممو هم رو کردم براتون. جونم براتون بگه چندسال پیش از اون تصمیم کبراها گرفتم! ایتکه کتاب بنویسم، میدونستم که هم کار آسونیه هم کار سخت! آسون از این لحاظ که بالاخره میشه تهش یه امیر آقاییی بشم و از اون هایکوهای چرت تحویل خواننده های از همه جا بیخبر بدم یا نهایتش زور بزنم یه لیلا اوتادیی بشم که مِعر بنویسم، مگه من چیم کمتره؟! سخت هم از اون جهت که خب بالاخره اگه بخوام رمان بنویسم باید اصولشو چارچوبشو بشناسم، شعر رو که اصلا بی خیال، خلاصه خسته اتون نکنم. 

گفتم بشینم کتابهای مختلفی از ادبیات شرق تا غرب بخونم بعلاوه اصول داستان نویسی رو، تا دیگه جرات کنم داستان خودمو بنویسم

تا اینجا رو داشته باشین. بقیه اشو بعدا میگم احساس میکنم زیادی رو منبر بودم، نشیمنگاهم درد گرفت  :|