غمخواری

زن اگه رمانتیک باشه همه عشقشو نثار شوهرش میکنه ، مرد اگه رمانتیک باشه همه عشقشو نثار همه زنها میکنه 

 

                                                                                             قالَ گیگیلی ( ص ع س ره) 

 

پست قبلیم که یادتونه ایشااله ماشااله ؟! میخوام بگم که آره میگفتم همچنان روحیه ام خسته زار و نزار حسااااااااااااااااااس دیشب قبل از خواب به گذشته ام فکر میکردم که چه زجرها که نکشیدم چه بلاهایی که سرم نیومده یادمه یه سالی واسه عید خونه یکی از فامیل مهمون بودیم اتفاقا یکی از همین بلاها رو اونجا متحمل شدم ماجرا از این قرار بود که غروب غم زده که خسته از بیرون برگشتیم رفتم دوش بگیرم بعد رخت کنشون جوری بود که باید میرفتی اون بالا لباساتو آویز میکردی ! رفتم اون بالا لباسامو بپوشم در حال شلوار پوشیدن بودم که فرتی سریدم پایین پام پیچ خورد   ... یعنی با یادآوریه این خاطره بسیاااااااار تلخ خون به جیگر میشه هر بنی آدمی  مثل الانه شما که دارین برام خون گریه میکنین یعنی من که راضی نیستم به اینهمه لُ......................................

 

 

نتیجه اخلاقی : منه غم زده                 رفتارشمای داغدار و غمخوار با منه غم زده

من خسته ام ..

خیلی حرفها تو دلمه که اگه بخوام رو کاغذ بیارمشون مثنوی هفتاد من میشه ولی میدونین که همه حرفا رو نمیشه گفت ! بعضی هاشونو میتونی بگی اما گدای گوش شنوایی .. چیزی که این وسط گوش شنوا براش فَت و فراوونه اون گفتنی هاس .. یه موقعی رو دلم احساس سنگینی میکنم اونقدر سنگین که یهو دلم جا خالی میده و اون سنگینیه میافته پایین و این افتادنش یه لرز یه تنش بهم وارد میکنه ، ضعیفم میکنه ، حالمو بهم میزنه .. مثل این میمونه که انگار همه وجودم جمع میشه میاد بالا و از تو حلقم هُلپی میخواد بزنه بیرون .. نه فِک کن ؟! یا به قولی میگن تو دلمون رخت میشورن .. البته نمیدونم چرا گاهی دلم واسه اون روزایی هم حتی تنگ میشه که یه ناراحتیی داشتم ! نمیدونم چرا بعضی وقتا فکر میکنم این دغدغه ها این ناراحتی ها و دلشوره ها باید باشه ! نباشه یه جای کار عیب داره ..  

اینروزا دچار خود سانسوری شدم .. آخ اگه میشد اینجا هر چیزیو نوشت چی میشد .. چند سالی میشه که توی این فکرم یه دفتر ۲۰۰ یا ۴۰۰ برگی بخرم و همه لحظات عمرمو از همون اول از هر چی که یادمه تا الان بدون رودرواسی و ملاحظه کاری با همه اون افکاری که داشتمو دارم نسبت به همه چیز و همه کس ، با همه کارایی که انجام دادمو کارایی که میخواستم انجام بدم و نشد ، بریزم اون تو ! که سبک بشم ، اما هر روز موکولش کردم به یه روز دیگه  

باز مسافرت خونم اومده پایین واسه همینه که دارم پرت و پلا میگم .. ولی در حال حاضر نه مرخصی دارم نه همسفر نه پول ! وضع جیبم خرابه تا اون حد که پشه های جیب سمت راستیم از پشه های جیب سمت چپیم گدایی میکنن ((= 

ولی خب ! بعد از ظهرام همچی خالی از سرگرمی هم نیست ! تازگیا یه بازی کامپیوتری پیدا کردم وای عجب اعتیاد آوریه این لامصب ! ولی من بهتون توصیه میکنم دور و بر بازی مازی نرین که اسیرتون میکنه  ! حالا از من که گذشت ! گرفتار شدم رفت !  یعنی واسه خودتون میگم ((=