ویژه مامی

 

دیروز مامی اومد پیشم با بغض درد دلهاشو بهم گفت و یه عالمه هم اشک ریخت برام . دلم براش خیلی میسوزه . نمیدونید چطور هق هق میکرد .. البته آروما ! گریه مامانم خیلی آرومه .. من نمیتونستم توی صورتش نگاه کنم . طاقت ندارم میدونستم اگه بهش نگاه کنم خودمم گریه ام میگیره اونوخ مامی بیشتر ناراحت میشه .. از بچگی روی گریه مامی حساس بودم .. اونوختا که ۴ یا ۵ سالم بود ، اگه با مامی میرفتم توی مجالس عزاداریی چیزی ، اصلا نمیذاشتم مامی گریه کنه اونم به خاطر من خودشو کنترل میکرد ... عجیبه که اون حس بچگیم تا الان باهام مونده اصلا نمیتونم اشکاشو ببینم اصلا ! دیروز موقع درد دل کردنش خودمو با وبلاگ و کامنتا سرگرم کردم مثلا به یه بهونه ای نمیخواستم توی صورتش نگاه کنم ... بیچاره مامان ! از اون زنهایی نیست که سفره دلشو پیش خواهراش یا زن داداشاش وا کنه یا مثل بعضی ها پیش دوست و همسایه ... اتفاقا دیروزم همینو میگفت ! میگفت مرجان من فقط حرفامو به تو و شیوا میتونم بگم ... نمیخوام فکر ماندانا و سعید رو که مسئولیت زندگی رو دوششونه بهم بریزم .. میگفت خاله هات وقتی غم و غصه ای دارن میان به من میگن سبک میشن ولی من فقط تو و شیوا رو دارم ! آخه مامانم جزئیاته زندگیشو دوست نداره به این و اون بگه اون بالا هم بهش اشاره کردم ... منم به اندازه عقل خودم دلداریش دادم ! بدجوری دلم گرفته الان با بغض دارم می نویسم فقط دارم تایپ میکنم اشکم نمیذاره مانیتورو ببینم ...

حالا از دیروز تا حالا منتظر فرصتم با شیوا حرف بزنم تا راه حلی پیدا کنیم که مامی از غصه درآد ، اما هنوز فرصتی پیش نیومده ! فقط موندم وقتی میخوام واسه شیوا توضیح بدم از کجا شروع کنم ! اول از گریه مامی بگم ؟ از خوده مشکل شروع کنم ؟ اول از باعث و بانیه این مشکل بگم ؟ یا از وبلاگ خونیه دیروزم بگم ؟ ....... ممممممم میگما ! آسوده بخوابید شهر در امن و امان است منم در امن و امانم یعنی خیلی خوشحالم 

نتیجه اخلاقی : امروز ظهر ماشینم دست سعید بود ، منم یه نیم ساعتی جایی کار داشتم و مجبور شدم پیاده برم ! وقتی داشتم برمیگشتم خونه ، هنوز کلی راه مونده بود تا برسم ، توی مسیر نمیدونم از کجا پسر همسایه امون پیداش شد و حالا با موتورش هی رفت هی اومد هی رفت هی اومد ! چقدم ازش خوشم میاد ! با خودم گفتم اگه ایندفعه برگشت یقه اشو میگیرم مجبورش میکنم منو ببره تا سوپریه اونوره شهر خریدمو انجام بدمو بعدش یه سر برم بانک و بعدشم تا خونه برسونتم و داغ بنزینشو میذارم سر دلش بیشرف

                                                      

گوش کنین

تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گل وار به پایم شکستی

قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورتگری را نبود این چنینی

پریزاد عشقو مه آسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی

تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من

تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب

قسم خوردی بر ماه ، که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادقترینی

همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت

گذشت روزگاری از اون لحظه ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب

در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم

تو از این شکستن خبرداری یا نه
هنوز شور عشقو به سر داری یا نه

تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من

تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب

قسم خوردی بر ماه ، که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادقترینی

همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت

هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری

هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری

خواننده : داریوش

نظرات 72 + ارسال نظر
زیبا سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:03 ق.ظ

سلام
خوبی؟
من زنده ام ....
اتفاقی پیدات کردم. خیلی دنبالت گشته بودم ....
خیلی عوض شدی .
وبلاگت رو می گم
موفق باشی

وااااااااااااااااااای سلام زیبا جونم
خودتی ؟ نمردی ؟ جاییت نشکسته ؟ :دیییییی

پس وبلاگت کوش ؟ بازم بیای ها ؟ گمت نکنم ! یعنی گمم نکنی ((=

فداتت :-****

ندا سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:46 ب.ظ

مرجان جونم کوشی تو
ما گیر درسیم تو گیر کار
اومدم احوالپرسی.
میبوسمت. فعلا

مرجانی ایجا پیشه موئه :دییییییییی

فدات بشم من بوووووووووووووس :-***

نگین سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:13 ب.ظ http://ariai.blogsky.com

سلام مرجانی
خوبی ؟
مامانت خوب شدن ؟

نیستیییییی
نمیبینمتتتتتت
تو نیستی
به جاش من دو روزه شبانه روز تو نتم
بیا دیگه
خونه ما آپ شده و تو نیستی هنوز
هوارتا بوسسسسسسسسسس

سلام عزیزم :))
قربونت

آره :))

من یه مدتی هست که کلاس زبان نمیذاره زیاد بیام نت

میام پیشتون حتما :)))

سلی چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:52 ب.ظ

مرجانی کجایی؟
من خونه ی ما رو آپ کردم
تونمیخوای بیای؟؟
دلم تنگ شده واست :(
بیا دیگه :(

من هستم عزیزم
میدونم دیدم اومدم خوندم ولی نشد که کامنت بذارم ... مجبور شدم کامنتمو واسه یوسف بفرستم که از طرف من بذاره برات ... نمیدونم رسیده کامنتم یا نه :))

اما نود و نه درصد رسیده چون یوسف بهم گفته بود که میذاره :)))))))

باشه عزیزم حتما میام

سینا چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:16 ب.ظ http://sinaab.blogfa.com

اگه مشکلش حل شدنی باشه که حل میشه
اگه نباشه هم که نمیشه و نمیشه کاری اش کرد
حالا غصه خوردن برای چی؟
بنزین اضافی؟!
منم می خواممممممممم

اینم حرفیه دکی :|
ملسی :دی

اگه داری منم میخوام ((=

سروش چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:19 ب.ظ http://lack.blogsky.com

سلام مرجان جون خوبی؟
شرمنده من چند وقت به هیچ کس نتونستم سر بزنم

سلام عزیزم :))))))))

منم همینطور :دییییییییی

یوسف چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:32 ب.ظ

کوجایی پس آبجی جونم؟

خونه بابام :دیییییییییییی

محمد یوسفی پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:46 ق.ظ http://www.editor-e-irani1.blogfa.com/

خوب این جوریاست دیگه

ها :دیییییییییی

دوست پاییزی پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:35 ق.ظ

سلام عزیزم
چرا خیلی وقته دیگه آپ نمیکنی؟؟
امیدوارم که خوب خوب باشی

سلام قربونت برم :))

فرصت نشده ولی از این به بعد سعی میکنم زودتر بیام

مرسی :)))

تازه وارد جمعه 10 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:10 ق.ظ http://tazevared.blogsky.com

پس چرا نه هستی نه میای؟

من هستم ولی نتونستم زیاد بیام :دی

[ بدون نام ] جمعه 10 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:56 ق.ظ




مرجااااااااااااااااااااااان


کجایییییییییییییییی<؟

هااااااااا :دی

((=

نگین جمعه 10 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:21 ب.ظ

کامنتای من کو ؟
خوردیشون مرجان :(((((
من کامنتمو میخوام :((

الهی کچل بشین همتون که کچلم کردین :((

:دی

[ بدون نام ] شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:54 ق.ظ

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

:|

سروناز شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:41 ق.ظ http://sarv-e-naz.blogsky.com

سلام ابجی جونم. خوبی
این مامانت چقده شبیه مامان منه. مامان منم خیلی آرومه و حرفاشو به هیشکی نمیگه بعضی وقتا می گم کاشکی می گفت!!! البته اون تا حد الامکان به ما هم نمی گه!

سلام آبجی هوشولو :))

جدی ؟ خب واسه همینه که آبجیه منی دیگه :-***

مریم شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:36 ب.ظ http://smaryamt.persianblog.ir

یعنی خدایی مامانت چی توی تو دیده که نشسته باهات درد دل میکنه؟

:|

میکشمت ... خونخوار

الفرارررررررررررررررررر

[ بدون نام ] شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:30 ب.ظ

تو کجایی؟....(اقلیما)

خونه بابام :دییییییییییی

منا شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:24 ب.ظ http://www.man-o-del.blogfa.com

همچنان در حال غصه خوردنی ایا؟

آره ولی غصه ام از نوع کلاس زبانه ((=

مونیکا یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:55 ق.ظ

الو الو؟؟؟یک عدد گیگیلی گم شده یه دونه مرجانم باهاشه
یابنده بیاره در خونه ما باهاش کار دارم

الو الو صدات داره قطع وصل میشه :دیییی

شما کی هستی مزاحم :دیییییی

پدر دوشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:26 ق.ظ http://father78.persianblog.ir

خبری ازت نیست

الان خبری شد :دیییییی

دافوس دوشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:00 ب.ظ http://dafoos.blogfa.com

عین مامی من!!
هررررررررررررچچییییییییییی درد و دل داره میاد پیش من میکنه..اما من نمیتونم هیچ کمکی بهش بکنم،چون خیلی بچه ام هنوز!
میگی چیکار کنیم؟؟

یعنی تو نی نی هوشولوئی ؟ چند سالته مگه فندقی ؟ :دیییییییی

بیا بابامونو بیاریم ور دلش (نیشمولک)

کاوه گیـــــلانی ( لابدان ) دوشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:20 ب.ظ http://labdan.wordpress.com

سلام مرجان خانم گل گلاب
خوبی ؟
غمگین نبینمت !
نتیجه گفتگوت با شیوا رو هم بنویسی بد نیست! ای کاش طرح مشکل می کردی تا ما هم یه کمکی نظریچیزی بدیم!
من که ننه جونم غمگین میشه براش یه کادویی چیزی میگریم روحیه از این رو به اون رو میشه ! امتحان کن ، جواب میده
اون نتیجه اخلاقی رو هم بیخیال شو، گناه داره جوون مردم !
این شعر داریوش رو هنم خیلی پایه ام ، دمت گرم و انگشتات پرتوان

سلام کاوه خان خان :))))))))
رستمت چطوره ؟ :دی

از پلنگی خبری نداری ؟ :(( کجا گذاشت رفت یهو :((

مشکل تقریبا حل شده با دعای شما دوستای نازنینم :)))) مرسی :-***

عجب ننه جون باحالی دارین :دیییی

حالا ببین چطور از همجنسای خودش دفاع میکنه ((=

قربونت :)))

طوطی بانو سه‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:11 ب.ظ http://mittoo.blogsky.com

دلم برای مامانا می سوزه ... اکثرشون دلی پر از غصه دارند که با دخترهاشون درد و دل می کنند ... البته به جز مادر من که گریه هاشو پیش برادرم می کنه ... تو هم به مامانت پس میگی مامی؟ منم مامی می گم ... نمی دونم درد و دل مامانت چیه اما امیدوارم الان سبک شده باشه و تو و خواهرت راه حلی برای غصه هاش پیدا کنید ... مادرت با داشتن دخترهای خوبی مثل شما که اینقدر به فکرشید دیگه نباید غصه ای داشته باشه ...

قربونه مامی ها :((( .... چه ناز ! مامانت پیش داداشیت درد دل میکنه ؟ الهییییی :))
آره من میگم مامی .. :)))))
مرسی قربونت برم مشکل تقریبا حل شده :)) همشم مدیونه شما دوستان هستم :)))

قربونت برم طوطی جونم :-**
میتوت کجاس ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد