چرا باید تیتر بزنیم ؟ |
مرگ بر معاون ! ۲ روزه یه کارمند جدید استخدام کردیم ، اونوخ معاونه کله پوک اینو صاف فرستاده ور دل من ! منم هرچی کاره که خودم حوصله ندارم انجامش بدم ، میریزم رو سره این بدبخت .. از وقتی این آقا اومده ، معاونه مارمولک هم دور ورداشته واسه من ! همچی قیافه میگیره برام ، هیچی حالیش نیستا ! ولی چنان اِفه ای میاد معلوماتشو میکشه به رخ این آقا ( اسم این آقا رو میذارم قلقلی ! جونه گیگیلی مثل قلقلیه )، مغروره زهر ماری بود دیگه حالا بدترم شده هیکبیری ! ، آقا خلاصه اش کنم : پیش از این اگه بهش میگفتم تب کن ، میمرد ! (همون جریانه چند پست قبل که باهاش دعوام شد و معذرت خواهی کرد) اگه میخواستم گزارشی رو ببرم خدمت آقای مدیر آقا ، کش تنبونو میفرستاد ! اگه میخواستم چندتا پرونده به اتاق جناب مدیر جان ارجاع بدمو اینم میخواست بره پیش مدیر ، اونوخ اگه ازش خواهش میکردم که این پرونده ها رو هم با خودش ببره با کمال میل اطاعت میکرد تازه خر کیفم میشد ! ولی دیروز اومده توی اتاقم چندتا صورتحساب بهش دادم که وقتی میره پیش مدیر بذاره روی میزش ، از اونجایی که قلقلی هم حضور داشت ، وقتی ازاین مارمولک خواهش کردم که زحمتشو میکشه یا نه ، رنگ از رخساره اش پرید و با کمال پررویی گفت نه ! یه ببخشید هم نگفت خاک بر سرش ! خیلی واضح بود که جلو روی یکی از همجنسانش که همون قلقلی باشه به غیرتش برخورده یه خانوم بهش امر کنه ! امر که نه ! خواهش ! حالا از کجا واضح بود ؟ از اینجا که وقتی امروز توی اتاق خودش ازش خواهش کردم چندتا از مدارکی که واسه مدیر آورده بودم بیرون بذاره سر جاش تا منم برم کارهای درخواستیه خودشو انجام بدم ، با شرمندگی و عرق روی پیشونی گفت که نمیتونه و تازه کلی هم معذرت خواهی کرد ازم که رومو زمین انداخته ! تازه تازه ! بهم گفت بذارمش روی میز که بعدا بذاره سر جاش ! عرضم به حضورتون که ایندفعه دیگه قلقلی و همجنسانه قلقلی و معاون در اتاق موجود نبود ! یه چیز دیگه ! امروز یه جایی اشتباه کرده بود توی گزارشها ، جلوی قلقلی خیلی مودبانه و مهربانانه اشتباهشو بهش گوشزد کردم (خوب میدونم و درک میکنم که غرور یه آقا رو جلوی یه آقای دیگه جریحه دار نکنم راستش خودمم خوشم نمیاد اینکارو بکنم ) ! ولی اگه بدونین چه جوری خودشو به اون راه میزد و به نشنیدن میزد و آخرشم بحثو ادامه نداد و رفت .. بعد اومده یواشکی بهم میگه که جلوی قلقلی ، این موضوع اشتباهشو باز نکنم و بزرگش نکنم ! حالم داره از غرور مردونگی بهم میخوره ! آخه این چه غروره مسخره ای هست که بعضی آقایون ! بعضی که نه ! همشون دارن ؟ یعنی این مارمولک پیش از این چه شکری بود که دیگه حالا چی میخواد باشه ! فقط هم این مارمولک این ریختیه ! البته بقیه آقایون همکار هم این شکلی هستن ولی نه به اندازه معاون ! این مارمولک دیگه نوبرشه والا ..... ایشششششششش نتیجه اخلاقی : حالا گیریم که در حضور قلقلی ، مارمولک یکی از خواهشای منو که آقا نیستمو خانوم هستم ، زمین نندازه ! چه اتفاقی میافته آخه ؟ مگه غیر از اینه که کلی از مارمولک تشکر میکنم و ممنونش میشم ! که با این حرکت ثابت میشه چقده مارمولک متشخص و با فرهنگ و جنتلمنه ! .... اینجوری خوبه یا اینکه مارمولک با کمال پررویی بگه نه ! اونوخ هم من هم قلقلی فکر کنیم چقده مارمولک مغروره ؟ ..... به نظر شما کدومش بهتره ؟ بهتون توصیه میکنم این پست رو بخونین ! توسط خوندنش حساب خیلی آدما دستتون میاد ! امروز داشتم برنامه کودک میدیدم ، یه کارتونی گذاشت اسمش نمیدونم چی بود ! یه خونواده بودن که پدربزرگشون باهاشون زندگی میکرد ! این پیرمرده با عصا راه میرفت قدشم کوتاه بود بعد وقتی صبح واسه صبحونه صداش میکردن تا میخواست از طبقه بالا عصا زنان بیاد پایین ، شب میشد و وقت شام ! بعدش نشستن فیلم نگاه کنن همون ثانیه اول خوابش برد ییهو نوه اش داد زد مامان بابابزرگ مرد ! انقده کارتونه باحال و خنده داری بود که نگو ! اگه کسی میدونه اسم این کارتون چیه بهم بگه تا همیشه دنبالش کنم ببینمش !
تو سینه این دل من میخواد آتیش بگیره |