همچنان ...

 

روز سیزده بدر با خاله ام اینا رفتیم اطراف شهر هنوز زیر اندازمونو پهن نکرده بودیم که خوراکی ها اومدن وسط منم که واااااااااااااااااااای باز هنوز چند دقیقه نشده بود که اومده بودیم ، بابامو شوهر خاله ام از اینور رفتن واسه خودشون صفا کنن قدم بزنن و احیانا درد دل از دست خانماشون ..مامی و خاله هم از اونور،  نه از پشت سرمون ، اصن چه میدونم از یه وری رفتن دیگه ولی از وری که به وره پاپی اینا ربطی نداشت ...... من نمیدونم ولم کنین بعدشم منو شیوا موندیمو خوراکی ها هی از خودمون پذیرایی کردیم آی خوردیم آی خوردیم .. ییهو مامی اینا برگشتن سراغ شووراشونو میگرفتن ! اصن به ما چه که شووراتون کجان ! خواستین از همون وری برین که شوشو هاتون رفتن ! اینجا هم نمیذارین یه آب خوش از گلوشون بره پایین ؟ ولی جدی پیداشون نبود دلمون شور میزد که ییهو دیدیم دو تا چیزه سفید روی کوهه مقابل به چشم می خوره ! بله درست حدس زدین جایزه پاپی های بلورین واسه شما ! رفته بودن کوهنوردی از اون بالا هم داشتن سنگ پرونی میکردن و هدفشونم دقیقا محل نشستن ما نوامیسشون بود ! اینو بعدا خودشون اقرار کردن ! عجب پسرای بازیگوشی هستن این دو تا .. یهو دیدیم دارن آتیش بازی میکنن ! بیچاره ها زنهاشون نذاشتن چهارشنبه سوری برن آتیش بازی ، براشون عقده شده و این شده که سر از کوه بردارن بالا کوه آتیش بسوزونن به دور از غرغر های زنهاشون ! طفلکی مردا  ... وقتی اومدن پایین مامانم به شوهر خاله ام میگفت چرا سنگ پرونی میکردین نگفتین خودتونم با اون سنگها قل بخورین پایین ؟ شوهر خاله ام گفت من که به شوهرت گفتم کله زنمو نشونه گرفتم میخوام بزنمش نحسیه سیزده رو بدر کنم ، تو هم دوست داشتی کله خانومتو نشونه بگیر هر دومون راحت شیم ! چه پررووووووو ! بی تربیتا بعدم شوهر خاله نشست کنار خاله و زد زیر آواز : دلبرم دلبر ... به نظر شما معنیه آواز خوندنش چی میتونست باشه ؟ من موندم خدا چه رویی داده به این مردا .... خلاصه که روز سیزده بدر خوش گذشت با حضور شوهر خاله شوخ طبع و گرامی ! حسابی خندوند ما رو

نتیجه اخلاقی : خانومای متاهل یادشون بمونه که سیزده بدر ، شووراشون یقینا قصد جونشونو کردن و هر بلایی ممکنه سرشون بیاد ! پس باید خیلی مراقب باشن

                                                                         

گوش کنین

توی قاب خیس این پنجره‌ها
عکسی از جمعه‌ ی غمگین می‌بینم
چه سیاهه به تنش رخت عزا
تو چشاش ابرای سنگین می‌بینم

داره از ابر سیاه خون می‌چکه
جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه


نفسم در نمی‌آد، جمعه‌ها سر نمی‌آد
کاش می‌بستم چشامو، این ازم بر نمی‌آد

عمر جمعه به هزار سال می‌رسه
جمعه‌ها غم دیگه بی‌داد می‌کنه
آدم از دست خودش خسته می‌شه
با لبای بسته فریاد می‌کنه :

داره از ابر سیا خون می‌چکه
جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه


جمعه وقت رفتنه, موسم دل‌کندنه
خنجر از پشت می‌زنه, اون که همراه منه