سرنوشت شوم گل نسا خانوم

چند روزی به دختر خانوم خوشکلی به نام گل نسا فکر میکردم و اینکه به چه سرنوشتی دچار شد ! میخوابیدم گل نسا تو خوابم بود بیدار میشدم گل نسا جلو چشَم بود خلاصه گل نسا اینجا گل نسا اونجا گل نسا همه جا :| این شد که تصمیم گرفتم درباره اش بنویسم بعد گفتم نه کلیپ بزنم بهتره ، اما دیدم کار میبره گفتم اقلکن اسلایدشو بزنم ! اولش گفتم از عروسکهام کمک بگیرم ، متاسفانه عروسکی نداشتم که شکلش مردونه باشه زشت و زمخت و سیبیلو و بدترکیب باشه بعدش فکر کردم خوبه از تینا و بابک کمک بگیرم ، دیدم اینم ممکنه بدآموزی داشته باشه ، آخر سر نتیجه گرفتم از هنر خودم بهره بگیرم ، کی هنرمندتر از خودم ؟!! ها ؟ !! بلکه بهره ای هم شما ببرین :| بریم سراغ اسلایدها :



یه روزی اکبرآقا که اطراف شهر قدم میزد دید دختر خوشکلی رو روی ریلهای قطار بستن و ولش کردن ! از قضا صدای سوت قطار هم از دور شنیده میشد ، دلش سوخت سریع طناب رو باز کرد و دختره رو نجات داد !!




یه مدت که گذشت به هم علاقمند شدن و با هم کافی شاپ اینا رفتن و خونه خالی و ... خلاصه با هم ازدواج کردن !!




یه شب که اکبرآقا خسته از کار برگشته بود خونه و منتظر شام بود و یهویی روی کاناپه خوابش برد ، گل نسا عصبانی اومد بالا سرش و با ملاقه زد تو سر اکبر آقا از خواب بیدارش کرد که چرا یادش رفته آشغالها رو بذاره دم در ، ساعت از 9 گذشته و واسه همین باید شب رو بیرون خونه کنار آشغالها بخوابه !!




اکبرآقا دلش شیکست ، عشقش سرخورده شد و فرداش گل نسا رو طناب پیچ کرد و برد گذاشت روی همون ریلی که چند وقت پیش ها گل نسا رو اونجا پیدا کرده بود !!!



-----------------


قصه ما به سر رسید ، کلاغه هم نمیدونم کجا رفت ! اگه دیدین صورت دختر پسره رو نشون ندادم واسه اینه که شناسایی نشن دامن دختره هم خیلی کوتاهه نامحرما به چشم خواهر برادری نگاش کنن خواهشا !!! خودتون بیشتر مطلع هستین که نگاه به بدن نامحرم مثل نیزه ای هست که از جانب شیطان به سمت چشم چران و ای بسا به بدن همون نامحرمه پرتاب میشه ، یا یه همچین چیزایی !!!


نتیجه اخلاقی : میدونم هنرم زیادی بهتون هیجان داده ، میدونم همینجوری پیش برم فیلمساز معروف و برجسته ای خواهم شد