مثلا سفرنامه

 

مونا من هیچ جوره نمیتونم برات کامنت بذارم ! هی نیا سرم غر بزنی وگرنه میکشمت

بلاگفایی های محترم ! نمیدونم چرا واسه هیششششکدومتون نمیتونم کامنت بذارم

توی این چند روز تعطیلی جاتون سبز با خونواده کلهم رفتیم شیراز ، بعد ییهویی به سرشون زد که بریم سپیدان و همون حوالی ها ... خونواده ما همچینی ان ! خرکی تصمیم میگیرن خرکی کنسل میکنن ! ها ! حالا بدو اینور بدو اونور چادر از این عمو قرض بگیر از اون دائی قرض بگیر آخرش دو تا چادر جور شد .. زدیم به جاده رسیدیم به سپیدان ، یه جای شلوغ و سرسبز گیر آوردیمو چادر زدیم از اینجا بود که زندگیه عشایریمون شروع شد ! حساب کنین اولین بارمون بود که این شکلی ایلیاتی سفر میکردیم خب ؟ چون تا به حال سفرامون توش هتل بوده و مسافرخونه و رستوران ، پیک نیکامونم که از اول صبح شروع میشده تا آخره عصر و هیچ وقت نبوده که سفر کنیمو شبو توی چادر سر کنیم ... حالا ببینین توی این سفردو سه روزه چه ماجراهایی داشتیم با  وروجکایی که باهامون بودن ! دقیقا منظورم پویا و تینا و بابک (ملقب به بابی) مخصوصا تینا و بابی می باشد ... همینکه چادرو علم کردیم تینا و بابی شیرجه پریدن توی چادرا هر دوشو پهن کردن رو چمن ! از اونور منو شیوا و سعید دوباره چادرا رو بر پا میکردیم باز این دو تا وروجک جیغ کشون می پریدن توشو همه زحمتامونو به باد میدادن یا از بیرون میله های زیر چادرو میگرفتن هل میدادن بالا ، چادره کله پا میشد ...  با بهناز گلیمو گرفته بودیم پهنش کنیم یهو بابی از دور هوار میکشید خودشو مینداخت رو گلیم و قل میخورد نمیذاشت درست پهن کنیم ... دیگه تابلو شده بودیم به خدا ! حساب کنین مردم ما رو میدیدن پیش خودشون در موردمون فکر میکردن که طفلکی اینا لابد هیچوقت پیک نیک نیومدن که بچه هاشون این شکلی ذوق مرگ شدن .. حالا به زور بچه ها رو ساکت کردیم ، ماندانا میگه دستشوییش تمیز نیست ! شیوا میگه من توی چادر نمیخوابم باید توی اتاقی چیزی بخوابم !! من میگم شارژ موبایلم تموم شده پریز پیدا نمیشه اینورا ؟  !!! مامان میگه نکنه سوسکی جوونوری بیاد توی چادر !!!! آرش میگه کاش چندتا چراغ بیشتر داشت اینجا شب خیلی تاریک میشه !!!!! بابا میگه با این سر و صدا شب چطور خوابمون ببره ؟ !!!!!! سعید میگه آرش بیا بریم دنبال جای بهتری بگردیم ..... و همزمان با این گفتمان ، پویا سنگ پرونی میکرد توی رودخونه یکیشم خورد به کله آرش ، تینا و بابی هم آب بازی میکردن و یهو بابی با کله و پک و پوز افتاد توی رودخونه سر تا پاش خیس و گِلی شد .. آخرش این شد که سعید و آرش رفتن دنباله جای بهتر و تا غروب ما رو کاشتن بعدش برگشتن همه اسبابا رو جمع کردیم مثلا بریم جای با صفا تر ! اما مورد پسند مامی و ماندانا و بهناز واقع نشد و دوباره اومدیم سر جای اولمون که ای دل غافل ! اونجای قبلی اشغال شده بود ... و خلاصه ایندفعه به گوشه دیگه از اون محل که نسبت به جای قبلی بهتر هم نبود راضی شدن

نتیجه اخلاقی : به جان خودم توی این سفر من از همشون کمتر غر زدم .. بوخودا لاشت موگوم

                                                                               

گوش کنین

تمام دنیا یک طرف تو یک طرف عزیزم، عزیزم
تمام خوبا یک طرف تو یک طرف عزیزم، عزیزم

آهسته و پیوسته، مهرت به دل نشسته، حالا جونم به جونت بسته عزیزم
طلسم نا امیدی، توقلب من شکسته، حالا جونم به جونت بسته عزیزم


نشستی توی قلبم
خوب چشمتو وا کردی
دیدی واسه همیشه
خوب جایی پیدا کردی، خوب جایی پیدا کردی

یه روز دو روز نمی شه، دیگه واسه همیشه
بشین بشین تو قلبم، بشین که خوب نشستی، حالا عزیز دل تو هستی

خواننده : مهستی

نظرات 31 + ارسال نظر
پت شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:24 ب.ظ http://chocoholic.persianblog.ir

پس جای من حسابی خالی بوده که تمام این غر هارو به تنهایی بزنم!

جات خالی :دیییییییییی

پدر شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:41 ب.ظ http://father78.persianblog.ir

خسته نباشی...

سلامت باشی دکی :)

پزشک۷۸ یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:12 ق.ظ http://78med.persianblog.ir

]چه خبر شده اخیرا همه میرن شیراز!!!!

جونم برات بگه دکی جون اخیرا تابستونه و برف کوها آب شده و شیراز جونی که ماشاا... شهر گل و بلبله و هواش توپه توپ مخصوصا شهر و روستای اطرافش :-پیییییییییی ها کاکو :دی

سارا یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:17 ق.ظ

من فک میکردم که عروس شدی و معاونتون بیچاره شده...نگو خانوم سفر بوده



=)) چقدر بگم این بچه ها رو اینقدر تو خوتنه نذارین....همین میشه دیگه....دههههه

سارا تو همیشه فکرات اشتپولکیه مثل چشمات چپه ((=

غشمولک ((=

یوسف یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:33 ق.ظ http://jesustears.persianblog.ir

شلام ملجان..
ای بیچاره سوسک و جونوارا آزارشون از شما کمتره..اما نگفتی بلاخره چجوری خوابیدین و تا صبح چه گذشت!!

شعام داداشی :))))))))

یوسف میزنمتا ... دیگه حالا سوسکا رو با ما مقایسه میکنی پسر بی تربیت ؟ :دیییییی

هیچی ! بابامو سعید و آرش تو ماشین خوابیدن که دزد نبره ((= یه چادر منو بهناز زن داداشمو بابی اینا یه چادر مامانمو خواهرم اینا ، بعدش تینا و بابی بر سر مامانم دعواشون شد تا صبح مامانم از این چادر به اون چادر پاس شد ((=

غشمولک

الف.کاف یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:06 ق.ظ

جدی کمتر غر زدی؟!!

نه من از همه بیشتر غر زدم :دیییییی
ای وای ! توی پست گفته بودم من از همه کمتر غر زدم نه ؟ چیششششششش تو رو خدا میبینین چطور از آدم اعتراف میگیرین چیشششششش :دیییییییییی

:|

الفرارررررررررر

تازه وارد یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:14 ق.ظ

احیانا اگه از اپرا استفاده میکنی مشکل کامنت بلاگفاییا رو داری.

با ما باش و فایرفاکس بزن راحت باش!

خیلی هم خواستی بیق باشی میتونی اینترنت اکسپلورر بازی از خودت در بیاری :)

نه از اکسپلورر استفاده میکنم :(((((

حالا با فایر فاکسم امتحان میکنم ببینم چی میشه

(((= غشمولک .. اون بالا رو بخون چی نوشتم :دی

تازه وارد یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:20 ق.ظ

می گم ! به نظرم اشتباهی رفته بودین پارک ملتی جایی که هم دستشویی بوده هم جمعیت هم چراغ! خوب پهن میکردین تو گاراژ خونه خودتون دیگه! دستشویی تمیز و پریز برق و یخچالم دم دست!!!!! :))
حالا سوسکم دیدیدن یا نه؟

گیگیلیو کجا بستیش؟؟

نه بابا پارکم کجا بود ... یه قسمت بود نزدیک سرچشمه اردکان سپیدان ، کرایه ای چادری ده هزار تومن .. دستشویی و رستوران و خودش داشت ... چلاغم داشت :-پیییی

سوسکم بود :((((( دو سه بار حسابی کولی بازی درآوردیم به خاطر سوسک آبرومون جلو مردم رفت ((= یعنی رفتیم سفر بی آبرو شدیم برگشتیم ((= غشمولک

:دییییییییی بیچاره گیگیلیم ! ببین همچی بد باهاش حرف میزنی از خداشه کله اتو بکوبه به گوجه فرنگی :|

الفرارررررررررررررر

کاوه گیــــــلانی (لابدان) یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:25 ق.ظ http://labdan.wordpress.com

سام علیک !
میبینم که از ورزش بیزاری (کامنتی که گذاشته بودی)!
همیشه به گردش و تفریح !

علیک سام :-پییییییییی

ها والو :دی من فقط شنا دوش دالم و اشب شوالی :-پیییییییی هیشکدومشم بلد نیشتم ((=

ملسییییییییییییییی :))))))) همچنین

صبا یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:15 ق.ظ http://www.hichkare.wordpress.com

وای
تو چقده با مزه ای
خسته نباشید

:دیییییییییی

قربونت

صبا یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:16 ق.ظ http://www.hichkare.wordpress.com

راستی برای وردپرسیا میتونی کامنت بذاری یا نه؟

آره عزیزم :))))))) میام سراغت

فرزاد یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:43 ق.ظ http://petti.blogsky.com

شما دخترا نصف عمرتون صرف غر زدن میشه..

:|

خونخوار :|

الفرارررررررررر

پسر خوانده یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:56 ب.ظ http://pesar_khande.persianblog.ir/1387/3/

سلام خاله مرجان!!!!!!!!!!!!!
(این
!! طولانی بود چون دلم برات تنگ شده بود)
کلی کیف کردی ها..ما هم سه سال پیش مثلآ خواستیم شب تو چادر بخوابیم ....یآقا یه بارونی زد که...خان جون تا یه ماه با آقاجون حرف نمیزد
شما شانس اوردید

سلام عزیزم :))))))

آره :دی.... جدی ؟ ((= چه خان جون ملوسی داری :دی

:)

پسر خوانده یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:25 ب.ظ

راستی.....این طرفا تشریف بفرمایید( الان دوس داشتی؟؟؟ کلی ادبی حرف فرمودم!)
شاید خدای نکرده یه نفر شما رو به بازی دعوت کرده باشه

اومدم عزیزم برات کامنت گذاشتمو توضیح دادم که قبلا این بازی رو انجام دادم :))

دل‌زده یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:40 ب.ظ http://delzadeh.wordpress.com

مسافرت همین چیزاش خوبه دیگه! البته من این حرفا رو از یه جای خوش آب وهوا توی خونمون میزنم!

ای بدجنسه استعمار گر ((=

سعید دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:13 ق.ظ http://sabahlar.wordpress.com/

نیشمولک :دی

منظورت از این زبون درازی چیه ؟ زود توضیح بده تا زبونتو دور گردنت سه دور نپیچوندم ((=

الفراررررررررررررر

امید دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:02 ب.ظ http://p30cracker.blogspot.com

salam
marjan khanoom kheyli vagte be man sar nazadi

سلام امید جان :)

خیلی وقته به خیلی ها سر نزدم :-پی

دوست پاییزی دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:23 ب.ظ

سلام عزیزم
میبینم که حسابی داری خوش گذرونی میکنی.. امیدوارم که همیشه خوش باشی..
ممنونم که پیشم اومدی...
دوست میدارم

سلام قربونت برم :)))

:دییییییییییی

مرسی همچنین

منم همینطور ولی خیلی بیشتر :-*****

گیلاس دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:10 ب.ظ

مرجان بالاخره دست به آب رو چی کار کردین؟؟؟؟ این نقطه کمرنگ رو روشن کن برام!!!

:دی این یه رازه ((=

دوست پاییزی دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:32 ب.ظ http://mehr-64.blogsky.com

سلام عزیزم
به یه بازی دعوت شدی

سلاممممممممممم :))))))))))

وای جدی میگی ؟ :دیییییییییی

میام میبینم چه بازیی هس :دی

قزن قلفی دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:07 ب.ظ http://afandook.blogsky.com

بقیه سفر چی شد ؟ اونشب اتفاقی نیوفتاد ؟
سالم رسیدین خونه ؟
غرفه

نه نیافتاد :دی

ها :دی

چی چیو غرفه ؟ :-پی

سپیده سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:00 ب.ظ http://gomshodegan.blogsky.com

به به می‌بینم که تو اون روزهایی که اینجا من داشتم جون می‌کندم و درس می‌خوندم تو حسابی بهت خوش گذشته ها! به این می‌گن حسود خانوم!!
می‌گم خداییش راس می‌گی کم غر زدی؟! نه خداییش! آخه بهت می‌خوره مثه خودم سردسته‌ی غرغروها باشی!

:دیییییییی ... حسود افتاد توی کوزه جارو به دنبش میبست ((=

نیدونه :دیی

هیسسسسسسسسس منو لو ندیا ! المیرا ازم اعتراف گرفت خاک تو سرم ((=

ایرمان چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:18 ق.ظ

من که باورم نمی شه تو ۳۰ ساله هستی!!!!خودت چی؟؟

:|

منظورت چیه ؟ :دی

منا چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:25 ق.ظ http://www.man-o-del.blogfa.com

من طفلی کی غر زدم اخه؟
مگه من سلیطه م؟شایدم مگه من سلیته م؟
هی روزگار
مردم میرن میرن شیراز و خوش میگذرونن تازه وقتی وقتی میان جای سوغاتی به ادم میگن غرغروووووووو
هی روزگار

نیومدی ؟ نیومدی ؟ :دیییییی با این مخ خرابم دوبار رو یادمه تازه که اومدی گفتی چرا سر نمیزنم ((=

برو بابا این برچسبا چیه به خودت می چسبونی تو ؟ :دی سلیته چیه دیگه ؟ اینا رو فچ کنم به آدمای فحش فحشو میگن (غشمولک) تو که ماهی منایی :)))))

میگم منا غرغرو ؟ :دیییی سوغاتی چی می خواستی حالا ؟ ((=

الفراررررررررررر

سلی چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:00 ب.ظ

میخونم و میام !
خوب چیه؟
زیاده !من الان دو دقیقه فقط کارت اینترنت دارم !
میام باز
یعنی اصن گیگلی هم غر نزد ؟
جالبه؟:دی

باشه سلی جونم :))
تو با این حوصله ای که داری چطور درس میخونی ؟ ((=

اومممممممم .. بعدم میگم که گیگیلی غر زد یا نه (غشمولک)

سارا چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:47 ب.ظ

زنده یاد مهستی!

ها :دی

حسان چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:58 ب.ظ http://bliss.blogsky.com/

سلام مرجان جان و مرسی که سر زدی.

من نادر ابراهیمی رو با کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم شناختم که یک رمانه. تازگی ها فهمیدم که شاعر و خیلی جیزهای دیگه هم بوده! ولی این کتاب واقعاْ تاثیر گذار بود.

سلام عزیزم

من اصلا نادر ابراهیمی رو از تلویزیون که اعلام کرد مرده ، شناختم :| چقده من بروزم ؟!!! :دییییی

سعید چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:56 ب.ظ

رفته بودم برای یه کنفرانس تو آمریکا. الانم برگشتم ایسلند. هر کاری از دستم بر بیاد بگو من در خدمتم.

پس جدی سفر کردی نه توی خواب ((=

مزاحمت میشم حتما :->

سینا جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:11 ق.ظ http://www.sinaab.blogfa.com

دختر و غر نزدن؟
عمرا

:|

سووووووووووووت

شقایق دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:00 ق.ظ http://shaghayegh.blogsky.com

حدس بزن من چه شکلیم ؟ بعد حدستو با شکلک نشونم بده . میشه ؟

من حدس میزنم یک شکلی هستی :دی شکلکت هم همینیه که خودت توی این کامنتت گذاشتی :))))))))

Leo دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:59 ب.ظ http://leopang.wordpress.com


کلا این تجربه ها به یاد ماندنی اند D:

باهات موافقم صد در صد :-پی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد