روزی که مفید شدیم

 

عمه ام یکی از قرصهاشو اشتباهی مصرف کرده بود تقریبا ۴۸ ساعت یعنی از دیروز تا امروز بیمارستان بستری بود .. لکه های کبود روی پوستش بود که اولش من فکر کردم شاید پلاکتش اومده پایین ، به پرستاره گفتم : چی چیه عمه ام اومده پایین ؟ بهم گفت : هیچیش نیومده پایین عوضش یه چیزیش زده بالا !!اینو که گفت دوتایی زدیم زیر خنده ... بعد اومده سه تا از اون کیسه پلاسماها رو آورده یکیشو وصل کرد بعد بهم گفت وقتی تموم شد صدام بزن ! وقتی هم تموم میشد باید پیچشو می بستیم دیگه .. خب حالا من بودمو زن عمومو مامانم و شوهر عمه ام .. به قیافه سه تاییشونم میخورد که دکتر بازی بلد نباشن ! کار رو باید به کاردان سپرد .. یه کمه دیگه مونده بود تا تموم بشه ، رفتم پیچشو ببندم حالا کدوم وریشو نمیدونستم منم پیچو آوردم پایینه پاییییییییین ییهو فرررررررررررررررررررت بقیه پلاسماها سه سوت خالی شد توی اون لولهه ! دیگه یاد گرفتم چیکار کنم هنوز موادا توی لوله مونده بود هی پیچو بردم بالا هی بردم پایین ! با چشمای خودم میدیدم موادا میره توی دست عمه ام پلاسماها در ید کنترلم بود و در پوست خودم نمی گنجیدم جون گیگیلی .. والا ! چقدم پیچش نرم و خوش دست بود هی باز و بسته کردم .. آی کیف میداد !  بعدش پرستاره اومد یکی دیگه رو وصل کرد .. حیف که وقت ملاقات تموم شد و یه همراه بیشتر نمیذاشتن با مریض باشه وگرنه دلم میخواست بقیه اون پلاسما ها رو با کنترل خودم به بدن عمه ام بفرستم ... یعنی اینکه پیچه رو تا آخر باز میکردی موادا با سرعت سرازیر میشد خیلی با حال بودا! 

نتیجه اخلاقی : هر کی میخواد بره بیمارستون بستری بشه ، منو گیگیلی حاضریم به عنوان همراهه مریض کلی خدمت کنیم البته به شرطی که سرم بهتون وصل کننا

نظرات 27 + ارسال نظر
رفوزه یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 07:43 ب.ظ http://partizanha.blogsky.com

باز خوبه طوریش نشده! :d

نه عمه ام گربه هفت جونه ((=

پت یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:22 ب.ظ

=))
از رو جنازه ام رد بشی اجازه بدم دورو بر بیمارستان باشی!....

اجازه ؟ وقتی پای گیگیلی در میونه اجازه کیلو چند ؟ (((=

ونوس دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:31 ق.ظ http://zendegimoon.blogsky.com

میگما دخترم خوب شد اون موقع که من بیمارستان بستری شدم تو کوچیک بودی مامان بزرگت اومد بیمارستان پیشم موند.وگرنه تا الان هفتا کفن پوسونده بودم.

:دی
نه مام ونوسی ! نصفه شبی تو خواب بودی مامان بزرگ زنگ زد به بابا بزرگ گفت بیا پیشه ونوس که من نوبته توئه ! بابا بزرگ چیزی بلد نبود اومد پستونکمو از دهنم در آورد گفت براش توضیح بدم چیکار کنه (((=
واسه همینه که الان سر و مر و گنده ای :دی

مامان بزرگگگگگگگگگگگگگگگگگ مامان میخواد بزنه منو :دی

دکتر مثبت دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:27 ق.ظ http://drmosbat.persianblog.ir/

سلام
اول(:

سلام :)

موبالکهههههههههههههههههههههه

((=

دکتر مثبت دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:31 ق.ظ http://drmosbat.persianblog.ir/

آره انصافن خیلی حال میده منتها بیچاره اون کسی که گیر دکتری مثل تو میوفته(:

ای شیطون معلومه خودتم کلی باهاش ور رفتیا ؛)

((=

سلی دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:52 ق.ظ

سلام مرجانی...
این وب گروهیه باعث شد من کم تر بتونم بیم وبت:دی
آخه میدونی من زود میامومیرم..۲-۳ بلاگ نمی تونم بیشتر برم...
شرمندتم..
راستی الان دیگه تو یه پرستاری..!می تونی از فردا دیگه اون شرکته نری بر یبیمارستان کار کنی:دی
به شیوا هم بگو اینقد دم پرت مگرده..به مامانت کمک کنی..فردا پس فردا به دردت میخوره.:دی
اصن تو بلد نیستی همیشه کاررارو بندازی سر خواهر کوچیک ترا؟من که استادم؟همینه که اینق د دست و پاچلفتی ام..
حداقل تو تونستی روشنش کنی..من آتیش میدم هم خودمو هم خونه رو:دی
حیلی گلی..
خیلی هم دوست دارم..
من امروز خیلی مهربونم...یعنی امشب:دی نمیدونم چرا..!:دی
بوس بوس
یایای

سلام سلی خوشکل خانومم :-*

میدونم عزیزم شما کاره مهمتری غیر از نت گردی داری :)

کاش پرستار شرکتمون میشدم معاون و مدیرمون رو بهشون سرم وصل میکردم (((=

من پوست شیوا رو کندم :دی دیگه ایندفعه رو گفتم واسه مامی خودمو شیرین کنم که .......... (((=

فدات بشم گل گلیه خودمممممممممم

بوس

قربونت

نازنین دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:20 ق.ظ

سلام مرجان /امدم برات کامنت بگذارم یک وبلاگ دیگر هم باز کرده بودم اشکم را در اورد .
شرمنده در فرصت بعدی مزاحمت می شوم

سلام نازنینم
چرا ؟ چیز ناراحت کننده ای نوشته بود گلم ؟

باشه قربونت برم :)

آقا موشه دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:43 ق.ظ

خندهههههههههه
خدا خفه ات نکنه مرجان =))
خوبه پرستار نشدی وگرنه همرو به کشتن میدادی =))
کته کله چرا پستای تو همش منو یاد یه خاطره میندازه سووووووت

مرجانی یک ماه پیش دلدرد گرفتم شدییید بعد رفتیم بیمارستا دوسه تا آمپول زدن بهم خوب نشد بعد دکتر بخش بستریم کرد برام سروم تجویز کرد با دوتا آمپول دیگه آقا سرم رو یه پرستاز ناز نازی =)) اومد وصل کرد دوتا آمپولم ریخت تو سرم رفت گفت ۴۵ دقیقه دیگه تموم مشه دستتو تکون ندیا دستم به جائیش نزن خودم در میارم منم دردم خوب شد بود تا رفت پیچشو تا تح باز کردم =)))))) یه ربعه همش رفت تو دستم تا صداش کردم هی قلمبه نیگا میکرد منم نیشام باز بود کم مونده بود بزنم زیر خنده

رو آب بخندی موشی :دی

از خداشون باشه پرستار خوشرو و بازیگوش همه بیمارا روحیه اشون رو بدست میارن (((= ییهو میبینی مثلا یه مریضی پیره در بستر مرگه پامیشه بشکنو بالا میندازه (غشمولک)

موشی شما آقایون مریضیتون هم واسه همیناست (((=

اصن فچ کنم شماها سرما هم می خورین از خداتونه تو بیمارستان بستری بشین :دی

ر و ز ب ه دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:54 ق.ظ

منتظرتم... . .

خدمت رسیدیم :)

گل داوودی دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:27 ق.ظ http://goledavoodi.blogsky.com

ای داد بیداد! این چه کاری بود کردی؟!!! الان حال عمه ات خوبه؟!

:|

ها والا :دی رفته بالا درخت نارگیل بیاره برامون ((=

مگه چی میشه اگه تندتر تزریق بشه ؟؟!

سروش دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:55 ق.ظ http://lack.blogsky.com

دستی دستی داشتی عمتو میکشتی دیگه
فکر کنم اینده پرستار بشی خیلی بهت میاد

((= فچ نکنم

شکن نکن :->

سروش دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:57 ق.ظ http://lack.blogsky.com

آپم تشریف بیارید

تشریف آوردیم :)

اقلیما یادمانی از حوا دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:56 ب.ظ

خداییش خجالت نمیکشی؟زشته به خدا دختر جان!تو نمیری،جون اون گیگیلی،اگه من جای کس و کار تو بودم تا حالا دخلتو آورده بودم(:

:|

:|

فک کردی :دی ما بیشتر ((=

الفراررررررررررررررررررررر

قوی سپید دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 07:27 ب.ظ http://white-swan.blogfa.com

یعنی نظر من ثبت نشده ؟!

نه عزیزم تا الان هیچ کامنتی ازت نداشتم

*+*+*سارا*+*+*+ دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:33 ب.ظ

اومدم آمپولت بزنم....دمر بخواب...تنبونتم بده پایین.

گیگیلی برو پشت پرده واسا بینم :ی =))

کی آمپول دسته این دیوونه داده ؟ :دی بدش ببینم الان هممونو سقط میکنی (((=

خدا ننه قمرو مرگ بده :دی

سروش دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:28 ب.ظ http://lack.blogsky.com

دوباره آپم عزیزم.
تشریف بیارین.

منم دوباره تشریف آوردم شیطونک :)

شاذه دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:02 ب.ظ http://shazze.blogsky.com

منم وقتی سرم داشتم هی دوس داشتم اینو زیاد کنم زودتر تموم شه! ولی می گفتن اگه کم کم بره بیتره واست. تا که اونای دیگه حواسشون پرت میشد من اینو تا ته زیاد می کردم :))

شاذه مامانی شما هم کم فضول و بازیگوش نیستیا :دی
نی نی هات چطورن ؟

لیلا دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:17 ب.ظ

سلام مرجان جونم من از بیمارستان خاطرات بدی دارم خیلی بد
موفق باشی.

سلام خرموشکی نازم :-*
جدی ؟ کجات شیکسته بوده ؟ :دی

قربونت

گیلاس دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:53 ب.ظ http://monzo.blogsky.com

مرجانی اگه بخوای با من از این کارا بکنی سرمو در میارم میکنم تو چشمت که بقیش حروم خودت بشه!!
انقدر من از آمپول و سرم میترسم!!
تازه بیشتر از اون آخر سرم میترسم! همش احساس میکنم قراره یه من هوا وارد دستم بشه!!
گریهههههههههههه

گیلاس تو بشین رسیده بشو بابااااااااااااااااااااااااااا ((=

اگه پاکته سوراخ باشه هوا میره تو دستت :دی فچ کنم توش هوا نباشه خلاء باشه .. یهو میبینیم گیلاسی بی وزن شد رفت تو هوا ((=

مهران سه‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:25 ق.ظ http://www.tasadofat.blogfa.com

سلام مرجان خانم .
از اینکه مجددا بلاگ زدین خوشحال شدم ولی چرا خبرم نکردین .
بهرحال خواهر خوبم شاد باشین و موفق .به مامانتون هم کمکم کنید و هم اینکه یه کمی کار کردن توی خونه هم برای مرد و هم برای زن خوب و مفیده .چون وقت زندگی به همین چیزها میگذره ...شاد باشین

سلام مهران جان

مرسی ... اون عده ای که یادم بود و البته ایمیلشونو داشتم خبر کردم .. شرمنده یادم نبوده :)

بعضی کمک کردنها لذت بخشه و تفریح .. بعضی هاش اومد نیومد داره :دی بعضی هاش عواقب داره (((=
خلاصه که آره کار کردن مفیده :)

مرسی

آلبالو خانوم سه‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:29 ق.ظ http://chickenlittle.blogsky.com

جوجو من یه کامنت گذاشتم این بلاگ اسکای انگار صبحونه نخورده بود زدش تو رگ!!‌
تو آلبالو می خوای؟؟‌از دستام می خوای شروع کنی ؟‌سر دست خوشمزه است تا؟؟؟‌

ها :دی
بلاگ اسکای بیشتره وقتا میزنه به سر و کله اش :دی

اوهوم :| نه ییهویی با هم میخورمت (((=

حیتا سه‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:55 ق.ظ

از همه ی دوستان میخوام واسه من دعا کنن.آخه فردا چهارشنبه کنکور مه!
متشکرم

باشه عمه جونی واسه گیگیلی آب نبات چوبی میخرم میگم برات دعا کنه :)

ایشاا... که امتحانتو خوب بدی البته اگه خونده باشی :دی

یوسف سه‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:57 ب.ظ http://littlestar.persianblog.ir

که یه چیزش زده بالا!!! =)) نمی دونستیم عواقب بدی داره! =)) وای بیچاره عمه ات افتاده زیر دست چه کسی!! :(( کار کار گیگیلیه!!..من می دونم!!.. :( باز خوبه زنده مونده و تو به کشتن ندادیش با اون پیچ بازی!! =)) اصن می دونی چیه؟..تو باید بری دکتر بشی..من که می دونم اگه یه چیزم بزنه بالا تو پیچو می بندی تا سقط بشم!! :(( قااااااتل..اون قرصو تو به عمه ات خوروندی تا ثروتش به تو برسه!!:(( ااا مثه این فیلما شد!.. بی خی!برات سرم می خرم تا سرگرم بشی!! :دی هوم! :پی

((=

یوسف باز تو اومدی کارآگاه بازی راه انداختی ؟ :دی عمه مث اینکه خودش دلش میخواسته ثروتشو به نامم کنه ، حالا تو چرا حرص میخوری ؟ (((=

میگن مردم حرف در میارنا :دی

سرمو بده ببینم :-پی

الف.کاف سه‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:01 ب.ظ

ای ای ای!!!
(با لحن گوینده‌ی برنامه‌ی حسنی بخون... اون برنامه ی قدیمی ِ که آهنگ اولش این بود: حسنی یه جوجه داره.. یه جوجه‌ی پرطلا... دوستش داره یه عالم.. قد تموم دنیا!!)

(یادت اومد؟! من خیلی دوسش داشتم با اینکه اون موقع راهنمایی بودم شنبه‌ها می‌نشستم برنامه‌ی خردسالان می‌دیدم تا این برنامه رو ببینم!!)

نُچ یادم نیومد (((=
من نخودی رو یادمه وقتی کودکستان بودم میذاشت ولی حسنی رو نه !
شاید من نمیدیدمش :دی

یه بار دیگه بخون شعرشو ((=

قربونت برم .. کجا بودی دخمله ؟ پیدات نبود :)

مرسی که بالاخره تشریف فرما شدین :-*

ندا سه‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 07:17 ب.ظ

به گنجشک گفتند، بنویس:
عقابی پرید.عقابی فقط دانه از دست خورشید چید.
عقابی دلش آسمان، بالش از باد،به خاک و زمین تن نداد.

*
و گنجشک هر روزهمین جمله‌ها را نوشت
وهی صفحه، صفحه وهی سطر، سطر
چه خوش خط و خوانا نوشت

*
وهر روز دفتر مشق او را
معلم ورق زد وهر روز هم گفت: آفرین
چه شاگرد خوبی، همین

*
ولی بچه گنجشک یک روزبا خودش فکر کرد:
برای من این آفرین‌ها که بس نیست!
سوال من این است
چرا آسمان خالی افتاده آنجا ؟برای عقابی شدن
چرا هیچ کس نیست؟

*
چقدر از "عقابی پرید"فقط رونویسی کنیم
چقدر آسمان، خط خطی بال کاهی
چرا پرکشیدن فقط روی کاغذ
چرا نقطه هر روز با از سر خط
چرا...؟برای پریدن از این صفحه ها نیست راهی؟

*
و گنجشک کوچک پرید به آن دورها
به آنجا که انگشت هر شاخه ای رو به اوست
به آن نورها
وهی دور و هی دور و هی دورتر
و از هر عقابی که گفتند مغرورتر
و گنجشک شد نقطه ای
نه در آخر جمله در دفتر این و آن
که بر صورت آسمان میان دو ابروی رنگین کمان
ــــــــــــــــــ
تاااا دوباره

خیلی به دلم نشست .. من ، منه نوعی الان حس و حال اون گنجشک رو دارم .. کسی نمی فهمه من چی میگم

میگم حالا نکنه اون عقابه اون گنجشکه رو هاپولی کنه ؟ اگه من جای اون گنجشکه بودم که از شانس خوشم عقابه یه لقمه ام میکرد :دی

قربونت برم ندایم :-*

منو برق گرفته!!! سه‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:47 ب.ظ

سلام
مرجانی تو تو عمرت واسه کسی مفید واقع شدی؟
عمریییییییییی
اصلا جز محالانه که تو مفید واقع بشی!
بد بخت اون عمت، کباب شد دلم براش.
قاتل :دی
یاعلی

سلام مقدادی :)
به جان خودم همین امروز تو فکرت بودم که چرا مدتیه اینورا آفتابی نمیشی ... خوش اومدی :)

مقدادی اومدی از دستم کتک بخوریا :دی من از بس مفیدم اسممو همون موقع که دنیا اومدم می خواستن مفید بذارن بد نمیدونم چی شد نظرشون عوض شد ((=

مقداد همون اول بگو اومدی کتک بخوریو بری :دی
میکشمت

نه بابا عمه ام گربه هفت جونه ((=

مقدادی که کباب شد (غششششششمولک)

دوست پاییزی پنج‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 06:15 ب.ظ http://mehr-64.blogsky.com

سلام
ای واییی بچه میتونستی بکشیش؟؟ نه واقعا جون آدما هم بازی کردن داره؟؟
میدونی اگه میکشتیش اولین نفری که میکشتت خود بابات بود؟؟!!
میدونی اگه عمه ات حالش خوب بشه و یه روزی این وبلاگ رو بخونه چیکارت میکنه؟؟
بچه یه کم آروم بگیر :)

سلام دوست جونم

http://www.pic4ever.com/images/hanghead.gif

http://www.pic4ever.com/images/hanghead.gif

:دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد